به نام حضرت آدم....

دلم برايت تنگ شده وباهيچ چاه بازکنی بازنمی شود،به گمانم بايد

يک سايزبزرگترمی گرفتم.جای موهايت برشانه هايم زخم شده وهنوز

نسيم،بوی تورا باخود مياورد.به گمانم بايدبرای توالتتان يک هواکش بخری......

يادت بخير.....

وقتی دستم رادورکمرت حلقه می کردم،ماننديک گاو پروار بودی ولبهای

 سرخت خاطرم راترک نمی کنند.هنوزهم هر روز پياز می خوری؟!....

گاهی آن روسری ليموييت را بو می کنم تايادت برايم تازه شود،حتماگاهی

حمام برو........و اولين جمله ای که گفتی ومن عاشقت شدم،برسردرقلبم

نقش بسته است:

(هی......توالت زنونه کجاست؟!......)